با سیدعلی جلسه اسکایپی هفتگی داریم. مدتها بود که شرکت نکرده بودم. قهر کرده بودم باهاش گمانم... تنها تنها و یه طرفه از جوابی که به سوالم داده بود، دلخور بودم.
امشب میگه خب فاطمه خانم احوال شما چکار میکنی... جواب که میدهم میپرسد راستی این عکس شما چیه؟ میگم تصویر صورت خودم هست. میگه عوضش میکنی؟ آخه بعضی وقتها هست بعضی وقتها نیست!
+ سیدعلی زیاد سر به سر خانمش میگذارد. یکبار وقتی خانم شان نبود گفت که زن و شوهر باید سر چیزهای بیخودی با هم جر و بحث کنند که خوش نمک شود زندگی... سر چیزهای جدی نهها، مثلا گیر بده این چیه دستمال رو گذاشتی اینجا. امشب سر به سرش گذاشت که این خانمِ من بجای اینکه بیاد مسجد عبادت کنه اومده عاشق من شده (خانم ش شاگردش بوده در جلساتی که توی مسجد برگزار میکردند)... خانمش درجا گفت وقتی آدم به جای خدا شیطان رو عبادت میکنه همین میشه نتیجه ش دیگه!